زنانه
نوامبر 20, 2015
روز، سگ دو برای چندرغاز
شب کلافه به خانه برگشتن
روز را مثل مرد جان کندن
در لباسی زنانه برگشتن
با سگانِ محله خوابیدن
مادرِ توله گرگ ها بودن
روز، با بچه ها که نق نزنند
شب کنارِ بزرگ ها بودن
گم شدن در میان چادرها
زن مردان زیر خیمه شدن
روز و شب مثل مرغ پرکنده
زیر ساتور قیمه قیمه شدن
پختن شام و خوردن حرف و
سفره ی بعد صرف را شستن
گریه بر سینک ظرفشویی و
با همان اشک ظرف را شستن
خسته از حس سرد بی حس ها
خسته از طعم تلخ این همه که…
خواب رفتن کنار شوهر خود
سرد مثلِ دو تا مجسمه که…
پا شدن از صدای نوزاد و
کهنه یِ بچه را عوض کردن
صبح ها جای بوسه چک خوردن
کوچه ها را پیاده گز کردن
به تنِ سرد شهر تن دادن
زیر باران و باد و برف و تگرگ
باز سگ دو برای چندرغاز
باز هم هی ادامه دادن مرگ
با دهان بند و روسری بودن
با دهان بند توسری خوردن
با دهان بند و بند زاده شدن
با دهان بند و بند هم مردن!
“مزدک نظافت”
برچسبها:آثاز مزدک نظافت, ادامه ی مرگ, اشک, بوسه, ترانه, ترانه های اجتماعی, توسری, جان کندن, چادر, چندرغاز, خستگی, خسته, دهان بند, روز, روزنوشت های مزدک, روسری, زن امروز, زن کار, زنان کار, زنانه, زهر, ساتور, سگ دو, شب, شعر اجتماعی, شعر امروز, شعر زن, شعر زنانه, شعر معاصر, شعر های مزدک نظافت, شعرهای مزدک نظافت, شهر, فمینیسم, قیمه قیمه, کلافه, کهنه ی بچه را عوض کردن, مجسمه, مرگ, مزدک
شما همچنین می توانید این مطالب را دوست داشته باشید
یک دیدگاه