غزل
رهبر
او که فرزانه است
رهبر نیست
رهبر جان ناقص و ناقابلی دارد
و مظلوم نمایی را بلد است
با آیه های یأس همه گریه می کنند
تزریق آیه توی رگِ نونهال ها
تکثیر وحشیانه ی یک نوع آفت است
بی شرفها فکر می کنند چنگال برای فرو کردن در زبان ساخته شده
و قاشق برای در آوردن چشم کارگران از حدقه!
رهبر بودن فرزانگی نمی خواهد
می توانی با دست چپت سکه پخش کنی و دست چپیت آدم بکُشد!
نانجیبی میخواهد و تزویر!
کارگرانِ کور!
آیا گرسنه نمی خوابید؟!
تصویر انتزاعیِ یک مشت چرت و پرت
تکبیر خایهمالی مشتی کثافت است
الله، اکبر بود
وقتی که بود
رهبر که هیچ
حتا حالا که هست…!
مزدک نظافت
دکلمه ی این شعر را در کانال تلگرام بشنوید!
telegram.me/mazdaknezafat13
یک دیدگاه
شعرات عالیه خیلی خوب مخاطب رو درک میکنی، موفق و زنده باشی