من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید
اشعار, قطعه

همیشه بودن به معنیِ نمردن نیست!

که می شود بود و به زوال عادت کرد!

که می شود وسطِ سنگ ها پرید و بعد

به زخم های عمیقِ دو بال عادت کرد!

میان گوش تمامِ قبیله پنبه گذاشت

به جیغ و همهمه و قیل و قال عادت کرد!

که می شود همه یِ شیرهای ده را کشت

به زوزه های کثیفِ شغال عادت کرد!

به صلح مسخره یِ تا همیشه خون آلود

به ظلم و جبهه و جنگ و جدال عادت کرد!

امید داشت به این بی بخارهای عزیز!

به شهر غمزده یِ خوش خیال عادت کرد!

که می شود وسطِ درد و بغض هم خندید

به لحظه یِ بد تحویل سال عادت کرد!

به این جماعت دلگیر کور دلخوش بود

به مرگ مردگیِ شهر لال عادت کرد!

 

“مزدک نظافت”

۰

اشعار, قطعه

ما هم شبیه این همه بدبخت های شهر
تا سنگ بود غصه ی بالش نداشتیم
سر را جلوی هیچ خری خم نکرده ایم
هرگز زبان لابه و خواهش نداشتیم
هر دستمال و چفیه بلا استفاده ماند
ما هیچ وقت عقده ی مالش نداشتیم
از روی مهربانی و این ها نبود اگر
کاری به کار آدم جاکش نداشتیم
مانند آفتابی خوابیده پشت ابر
بودیم! اگر چه قدرت تابش نداشتیم
هی زور می زدیم که بوی جهان… نشد!
سیفون خراب بود و هواکش نداشتیم
ای گه به گور هرکه بیاید عزیز! ما
با هیچ سرخری سر سازش نداشتیم

“مزدک نظافت”

 
۰

 وقتی جهان بویِ گهِ باروت می گیرد

خنجر کشیدن هم موجّه می شود آقا!

هر کس که ما بال و پرش دادیم، شکی نیست

یک روز تا دندان مسلّح می شود آقا!

حالا که روشنفکرها دیوانه و مست اند

کم کم تمامِ شهر ابله می شود آقا!

وقتی سر و پایِ جهان را گرگ ها خوردند

دنیای بزها بی سر و ته می شود آقا!

وقتی صدای گریه را نشنیده می گیریم

لبخندهایِ تلخ، قهقه می شود آقا!

مضحک تر از هر صلح و آتش بس چه چیزی هست؟

که جنگ هم دارد مفرّح می شود آقا!

_ نه! شعرهایت قصه یِ متّه به خشخاش اند

از “بد” نگو که وضع بدتر می شود بچه!

دست از سرِ اینگونه شعر و شاعری بردار

که خاطرِ مردم مکدر می شود بچه!

ما خیری از دنیا ندیدیم و نمی بینیم

این داستان ها آخرش شر می شود بچه!

“مزدک نظافت”

۰

جیب مان مثلِ اوزون سوراخ بود

دود و دم خوردیم و قلّک ساختیم

راه سمتِ گور بود و چشم کور

بیخودی یک مشت عینک ساختیم

بیخود از خوش باورانِ خوش یقین

یک شبه اسطوره یِ شک ساختیم

مزرعه را کرم ها خوردند و ما

اشتباهی هی مترسک ساختیم

از کتابِ “یاوه های هر خری”

بی دلیل آیین و مسلک ساختیم

قلب هامان عقده یِ پرواز داشت

پشت هم هی بادبادک ساختیم

دشمن از داخل به سنگر حمله کرد

(مای احمق) باز برجک ساختیم

تا جهان انباری از باروت شد

بی درنگ از هیچ فندک ساختیم!

ساختیم و ساختیم و ساختیم

تا مبادا شهرمان ویران شود!!!

 

“مزدک نظافت”

۰