من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید

روز، سگ دو برای چندرغاز

شب کلافه به خانه برگشتن

روز را مثل مرد جان کندن

در لباسی زنانه برگشتن

 

با سگانِ محله خوابیدن

مادرِ توله گرگ ها بودن

روز، با بچه ها که نق نزنند

شب کنارِ بزرگ ها بودن

 

گم شدن در میان چادرها

زن مردان زیر خیمه شدن

روز و شب مثل مرغ پرکنده

زیر ساتور قیمه قیمه شدن

 

پختن شام و خوردن حرف و

سفره ی بعد صرف را شستن

گریه بر سینک ظرفشویی و

با همان اشک ظرف را شستن

 

خسته از حس سرد بی حس ها

خسته از طعم تلخ این همه که…

خواب رفتن کنار شوهر خود

سرد مثلِ دو تا مجسمه که…

 

پا شدن از صدای نوزاد و

کهنه یِ بچه را عوض کردن

صبح ها جای بوسه چک خوردن

کوچه ها را پیاده گز کردن

 

به تنِ سرد شهر تن دادن

زیر باران و باد و برف و تگرگ

باز سگ دو برای چندرغاز

باز هم هی ادامه دادن مرگ

 

با دهان بند و روسری بودن

با دهان بند توسری خوردن

با دهان بند و بند زاده شدن

با دهان بند و بند هم مردن!

“مزدک نظافت”

۰

اشعار, ترانه
چن ساله تو سرم، تصویر یه زنه
موهاش مشکیه، چشماش روشنه

یادِ نگاه اون مثل یه عنکبوت
رو پود قلب من هی تار می تنه

بی اون میون شهر فریاد می زنم
تابلوی “جیغ” “مونش”، تصویری از منه

سخته که زیر درد هی له بشی ولی
این بغض لعنتی، یکبار نشکنه

این آخرین شبه، این شعر آخره
دستام بی‌حِسَن، نبضم نمی زنه

مثل یه دیوونم، که داره توُ اتاق
با دستای خودش، گورش رو می کَنه

انگار هوای شهر تاریک تر شده
امشب اگه نیاد، تکلیف روشنه!

“مزدک نظافت”
 
۰