اشعار, قطعه شاعران توسطمزدک نظافت در 2015/10/23 - اشعار, قطعه تو بهاری و خوب می دانی! که شریکِ خزان نباید شد شاعران جیب هایشان خالی ست عاشقِ شاعران نباید شد! “مزدک نظافت” ۰
اشعار, ترانه, گالری عکس بادبادک توسطمزدک نظافت در 2015/10/23 - اشعار, ترانه, گالری عکس یه وقتایی میشه که بی بال و پر به هر گوشه از آسمون سر کشید با رسم زمونه موافق نبود با بادِ مخالف میشه پر کشید! مثِ بادبادک که پر میکشه اگرچه اسیرِ طلسمِ گره ست اگرچه شب و روزِ پروازشم یه عمره توُ دستای یه قرقره ست آره! اما اینا همش بازیه! که خوش باشه و با همین نرم شه که دلخوش بشه به همین پر زدن با پرواز مصنوعی سرگرم شه! غرور و هیاهوی بادبادکا می تونه توُ یک لحظه نابود بشه نخی که کمک کرد بالا برن یه روزی اونا رو پایین می کشه به بال خودت تکیه کن تا جهان به پرهای بازت حسادت کنه بذار تا زمینم به کوچیک شدن تو چشمای آبیت عادت کنه! یادت باشه رو پات وایسی رفیق! توُ راهت اگه خسته شی باختی! به این آدمای عزیز دل نبند! به هر چیزی وابسته شی باختی! “مزدک نظافت” ۰
اشعار, قطعه عادت توسطمزدک نظافت در 2015/10/23 - اشعار, قطعه همیشه بودن به معنیِ نمردن نیست!که می شود بود و به زوال عادت کرد!که می شود وسطِ سنگ ها پرید و بعدبه زخم های عمیقِ دو بال عادت کرد!میان گوش تمامِ قبیله پنبه گذاشتبه جیغ و همهمه و قیل و قال عادت کرد!که می شود همه یِ شیرهای ده را کشتبه زوزه های کثیفِ شغال عادت کرد!به صلح مسخره یِ تا همیشه خون آلودبه ظلم و جبهه و جنگ و جدال عادت کرد!امید داشت به این بی بخارهای عزیز!به شهر غمزده یِ خوش خیال عادت کرد!که می شود وسطِ درد و بغض هم خندیدبه لحظه یِ بد تحویل سال عادت کرد!به این جماعت دلگیر کور دلخوش بودبه مرگ مردگیِ شهر لال عادت کرد! “مزدک نظافت” ۰