من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید

رفقا فصل زرد پاییزن

سبز باشی مثِ تبر تیزن

تا ببینن که خوب می رقصی

زیر پاهات شیشه می ریزن

 

عشق و رویاتو دست میندازن

به لجن می کشن جنونت رو

مثل زالو به پات می چسبن

می مَکَن قطره های خونت رو

 

 شک نکن که تموم این رفقا

آخرش مثل یه قفس میشن

همینایی که با تو هم نفسن

باعثِ تنگیِ نفس میشن

 

تا زمانی که خر بشی هستن

دوستیشونم اکثرن مفته

لبشون چفت میشه روی لبت

خنجر از دستشون نمی افته

الانم توُ حیاط منتظرن

دیگه چیزی نمونده خسته بشن

زودتر اون طنابو حلقه بزن!

اومدن چارپایه رو بکشن!!

“مزدک نظافت”

۰

جیب مان مثلِ اوزون سوراخ بود

دود و دم خوردیم و قلّک ساختیم

راه سمتِ گور بود و چشم کور

بیخودی یک مشت عینک ساختیم

بیخود از خوش باورانِ خوش یقین

یک شبه اسطوره یِ شک ساختیم

مزرعه را کرم ها خوردند و ما

اشتباهی هی مترسک ساختیم

از کتابِ “یاوه های هر خری”

بی دلیل آیین و مسلک ساختیم

قلب هامان عقده یِ پرواز داشت

پشت هم هی بادبادک ساختیم

دشمن از داخل به سنگر حمله کرد

(مای احمق) باز برجک ساختیم

تا جهان انباری از باروت شد

بی درنگ از هیچ فندک ساختیم!

ساختیم و ساختیم و ساختیم

تا مبادا شهرمان ویران شود!!!

 

“مزدک نظافت”

۰