بچه ی تنبل
مارس 30, 2015
نمی تونم رو پام وایسم، مثِ مستی که چک خورده
مثِ یه بچه یِ تنبل، که از آقاش کتک خورده
تمومِ کودکی هاشُ، تحمل کرده با زخماش
جایِ چرخ و فلک بازی، فقط چوبِ فلک خورده
دلش میخواد سیراب شه، که به هر چیز تن میده
همش توُ حسرتِ آبه، کویری که ترک خورده
همیشه بازی رو باخته، سرِ زانوش می سوزه
به جای مرهم و دارو، روی زخمش نمک خورده
توُ این فصلای دلمرده، نمیشه انتظاری داشت
که سبز و روی پا باشه، درختی که شتک خورده!
“مزدک نظافت”
برچسبها:اشعار مزدک, بچه, بچه ی تنبل, ترانه, ترانه ی بچه ی تنبل, ترانه ی مزدک, چرخ و فلک, زخم, شعر مزدک, فصل دلمرده, فلک, فلک خوردن, کتک خوردن, کودکی, مزدک, مزدک نظافت, مزدک و شعراش, مزدک و شعرهاش, مزدکی
یک دیدگاه