من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید

نمی تونم رو پام وایسم، مثِ مستی که چک خورده

مثِ یه بچه یِ تنبل، که از آقاش کتک خورده

تمومِ کودکی هاشُ، تحمل کرده با زخماش

جایِ چرخ و فلک بازی، فقط چوبِ فلک خورده

دلش میخواد سیراب شه، که به هر چیز تن میده

همش توُ حسرتِ آبه، کویری که ترک خورده

همیشه بازی رو باخته، سرِ زانوش می سوزه

به جای مرهم و دارو، روی زخمش نمک خورده

توُ این فصلای دلمرده، نمیشه انتظاری داشت

که سبز و روی پا باشه، درختی که شتک خورده!

“مزدک نظافت”

۰

 وقتی جهان بویِ گهِ باروت می گیرد

خنجر کشیدن هم موجّه می شود آقا!

هر کس که ما بال و پرش دادیم، شکی نیست

یک روز تا دندان مسلّح می شود آقا!

حالا که روشنفکرها دیوانه و مست اند

کم کم تمامِ شهر ابله می شود آقا!

وقتی سر و پایِ جهان را گرگ ها خوردند

دنیای بزها بی سر و ته می شود آقا!

وقتی صدای گریه را نشنیده می گیریم

لبخندهایِ تلخ، قهقه می شود آقا!

مضحک تر از هر صلح و آتش بس چه چیزی هست؟

که جنگ هم دارد مفرّح می شود آقا!

_ نه! شعرهایت قصه یِ متّه به خشخاش اند

از “بد” نگو که وضع بدتر می شود بچه!

دست از سرِ اینگونه شعر و شاعری بردار

که خاطرِ مردم مکدر می شود بچه!

ما خیری از دنیا ندیدیم و نمی بینیم

این داستان ها آخرش شر می شود بچه!

“مزدک نظافت”

۰