من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید
ابداعی, اشعار
دین دار نیستم، کافر ولی چرا!
لا أعبُدُ صنم، لا أعبُدُ خدا
.
باید فرار کرد، از صبح تا شفق
مِن شرّ ما خدا، مِن شَرِّ ما خَلَق
.
حالش خراب بود، هر کس که آفرید
الله مِن هوا، انسان مِن عَلَق
.
یا ایّها البدن، لا شئَ غیر تن
لا هو به جز تو و لا هو به غیر من
.
ای گربه‌های لال! ای قوم بی‌خبر!
سوراخ‌های کور! ای موش‌های کر!
.
یا ایُّها الکران، ایمان دروغ بود
الله ، لا اِله، شیطان دروغ بود
.
یک نهر از عسل، خواب و شراب و شیر
حوری جنده و غِلمان دروغ بود
.
سوگند به الف، حتی به لام و میم
ما خلقُکُم: دروغ، لُقمان دروغ بود!
.
یا ایُّها الکران، یا مومن الزّمان
یا… ای امان… امان! قرآن …. … !
.
مزدک نظافت
۰


استرس هایِ قبلِ خواندنِ شعر
تیک هایِ کشنده یِ عصبی
شاعرانِ عقیمِ بی خایه
انجمن هایِ مضحکِ ادبی
.
شاعرانِ حرام زاده یِ لال
کور و کرهایِ گُنگِ مادرزاد
مُنگولیسمانِ گیجِ حاصله از
ازدواجِ محارمِ نسَبی
.
بعد از آن سرفه هایِ سیگار و
خوردنِ بغضِ توی اشعار و
در جلو پوزخندِ حضّار و
نیشخندِ مزاحمِ عقبی
.
خنده بر واژه های ممنوعه
مسخره بازیِ وطن خواهان
وسطِ شعر پارسیِ ما!
عشوه و رقص جنده یِ عربی
.
گنده گوزیِ جوجه ماشینی
توی اشعار چرت آیینی
مثل بازیِ گربه با دم شیر
حضرتِ فیل و موش یک وجبی!

خرد و خسته به خانه برگشتن
گم شدن در ترانه یِ فرهاد
فکر کردن به سقفی از آهن
زیرِ آوارِ خانه یِ حلبی
.

مزدک نظافت
۰

اشعار, غزل, گالری عکس

تا خودِ صبح گریه زیر پتو، گوش دادن به وز وزِ حشره

خسته از بمب ها و ترکیدن، خسته از این مواد منفجره!

 

پا شدن از میان بیداری، له شدن توی زیر سیگاری

بعد هر چای، بغض بلعیدن، غصه خوردن به جای نان و کره!

 

پلک را با دو دست خشکاندن، رادیو را زیادتر کردن

گوش دادن به نعره یِ یک گاو وسطِ ختم سوره یِ بقره!

 

موج بعدی رادیو: اخبار: (خبرِ خوردنِ جنین در چین)

(کاهشِ قتل توی ایران از یازده تا به یازده فقره!)

 

گم شدن در اتاق دو در دو، در سیاهیِ پنجره ماندن

دیدنِ جفتگیری سگ ها، فکر کردن به سکس یک نفره!

 

خسته از هر دقیقه یِ بودن، خسته از این دیار بی بُتّه

هی فرار از زمان و ساعت ها، هی فرار از زمین بی شجره!

 

باز هم مثل چند ساعت قبل، بالشِ خیس را بغل کردن

تا خودِ صبح گریه زیر پتو، گوش دادن به وز وزِ حشره!

 

“مزدک نظافت”

۰

اشعار, ترانه
چن ساله تو سرم، تصویر یه زنه
موهاش مشکیه، چشماش روشنه

یادِ نگاه اون مثل یه عنکبوت
رو پود قلب من هی تار می تنه

بی اون میون شهر فریاد می زنم
تابلوی “جیغ” “مونش”، تصویری از منه

سخته که زیر درد هی له بشی ولی
این بغض لعنتی، یکبار نشکنه

این آخرین شبه، این شعر آخره
دستام بی‌حِسَن، نبضم نمی زنه

مثل یه دیوونم، که داره توُ اتاق
با دستای خودش، گورش رو می کَنه

انگار هوای شهر تاریک تر شده
امشب اگه نیاد، تکلیف روشنه!

“مزدک نظافت”
 
۰

اشعار, ترانه, گالری عکس
شاعرک شعر عاشقانه بگو! بی خیالِ من و تو و سختی گور بابای شهر و آدم هاش، گور بابای فقر و بدبختی اخم هاتُ بذار واسه بعدا”، یه ترانه بگو دلم وا شه مرده شورِ تو و رسالت تو، یه چی بنویس مثل جوک باشه دِ چرا چرت و پرت می بافی؟ واقعا” که… چته؟! مگه مستی؟ این همه چیز خوب توُ دنیاست، چرا چشماتُ رو اونا بستی؟! … _ برو بابا دلت خوشه انگار، درد به زندگیم چسبیده گاوها توی شهرمون ریدن، کل این شهر بو پِهِن میده با چه رویی خوشی کنم وقتی، شهرمون تا گلو تویِ چرکه وقتی مثلِ یه توده یِ بدخیم، داره از بغض خونی می ترکه وقتی دنیای ما پر از درده، من چطور شعر عاشقانه بگم؟ وقتی مثلِ پرنده توُ قفسیم،از کدوم آسمون ترانه بگم؟ حال من از همیشه بدتره و… خون رویِ کاغذم چکیده عزیز! چیز خوبی برای گفتن نیست، جون دنیا به لب رسیده عزیز! “مزدک نظافت”
۰