من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید
مثل یه عاشقم که چن ساله
دنبالِ رد پات می گرده
دست من نیس خودت که می‌دونی
عطر موهات عاشقم کرده
جای خالیت رو به روی منه
توی هر کافه‌ای که می شینم
ته این قهوه‌ها که رو میزن
چشمای قهوه‌ای‌تو می بینم
این روزا عابرا شبیه تو ان
از سرم دست بر نمی دارن
نمیدونم چرا زنا همه شون
تازگی شال مشکی میذارن
این روزا حال بیخودی دارم
واقعا افتضاح و آشفتم
هر کیو هر کجا که می‌بینم
یاد روزای با تو می‌افتم
بی تو مثلِ یه آدم پیرم
که از این زندگیِ بد سیره
بی تو مثل جنازه می‌مونم
مثِ یه مُرده‌ام که را میره!
“مزدک نظافت”
۰

اشعار, ترانه
چن ساله تو سرم، تصویر یه زنه
موهاش مشکیه، چشماش روشنه

یادِ نگاه اون مثل یه عنکبوت
رو پود قلب من هی تار می تنه

بی اون میون شهر فریاد می زنم
تابلوی “جیغ” “مونش”، تصویری از منه

سخته که زیر درد هی له بشی ولی
این بغض لعنتی، یکبار نشکنه

این آخرین شبه، این شعر آخره
دستام بی‌حِسَن، نبضم نمی زنه

مثل یه دیوونم، که داره توُ اتاق
با دستای خودش، گورش رو می کَنه

انگار هوای شهر تاریک تر شده
امشب اگه نیاد، تکلیف روشنه!

“مزدک نظافت”
 
۰