من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید
اشعار, غزل, گالری عکس

تا خودِ صبح گریه زیر پتو، گوش دادن به وز وزِ حشره

خسته از بمب ها و ترکیدن، خسته از این مواد منفجره!

 

پا شدن از میان بیداری، له شدن توی زیر سیگاری

بعد هر چای، بغض بلعیدن، غصه خوردن به جای نان و کره!

 

پلک را با دو دست خشکاندن، رادیو را زیادتر کردن

گوش دادن به نعره یِ یک گاو وسطِ ختم سوره یِ بقره!

 

موج بعدی رادیو: اخبار: (خبرِ خوردنِ جنین در چین)

(کاهشِ قتل توی ایران از یازده تا به یازده فقره!)

 

گم شدن در اتاق دو در دو، در سیاهیِ پنجره ماندن

دیدنِ جفتگیری سگ ها، فکر کردن به سکس یک نفره!

 

خسته از هر دقیقه یِ بودن، خسته از این دیار بی بُتّه

هی فرار از زمان و ساعت ها، هی فرار از زمین بی شجره!

 

باز هم مثل چند ساعت قبل، بالشِ خیس را بغل کردن

تا خودِ صبح گریه زیر پتو، گوش دادن به وز وزِ حشره!

 

“مزدک نظافت”

۰

با بغض تو آسمان دلش می گیرد

هر پهنه ی کهکشان دلش می گیرد

این شهر فقط تشنه ی خندیدن توست

تو گریه کنی جهان دلش می گیرد

“مزدک نظافت”

۰

با خیال تخت هی به چیست ها بخند

تا تو هستی و جهان به نیست ها بخند

رد شو از خطوط قرمزی که ساختند

بیخودی به (تابلوی ایست) ها بخند

خط بکش به روی نام های رج شده

بعد پیش چشم شان به لیست ها بخند

کرم خاکی اند و زیر آب می روند

به خیال خام این دو زیست ها بخند

هر چه خواستی بگو، غزل، سپید یا…

بعد از آن

           به ریشِ

                     فرمالیست ها بخند!

_ نه عزیز من جهان جهان خوک هاست

خنده هم که مختص دهان خوک هاست

هر کجا رویم رنگ آسمان یکی ست

توی شهر غم بهار با خزان یکی ست

گه به گور باختین و بارت یا سوسور

در جهان گنگ لال ها زبان یکی ست

گریه کن برای نحسیِ قبیله ات

گریه کن برای جسم پشت میله ات

گریه کن که بچه ها بزرگ تر شدند

توله گرگ های شهر گرگ تر شدند

گریه کن به حال زار گوسفندها

گریه کن برای شهر توی بندها

گریه کن که داستان کوه و کاه نیست

گریه کن که حال گله رو به راه نیست!

“مزدک نظافت”

۱