بخند!
ژانویه 4, 2015
با خیال تخت هی به چیست ها بخند
تا تو هستی و جهان به نیست ها بخند
رد شو از خطوط قرمزی که ساختند
بیخودی به (تابلوی ایست) ها بخند
خط بکش به روی نام های رج شده
بعد پیش چشم شان به لیست ها بخند
کرم خاکی اند و زیر آب می روند
به خیال خام این دو زیست ها بخند
هر چه خواستی بگو، غزل، سپید یا…
بعد از آن
به ریشِ
فرمالیست ها بخند!
_ نه عزیز من جهان جهان خوک هاست
خنده هم که مختص دهان خوک هاست
هر کجا رویم رنگ آسمان یکی ست
توی شهر غم بهار با خزان یکی ست
گه به گور باختین و بارت یا سوسور
در جهان گنگ لال ها زبان یکی ست
گریه کن برای نحسیِ قبیله ات
گریه کن برای جسم پشت میله ات
گریه کن که بچه ها بزرگ تر شدند
توله گرگ های شهر گرگ تر شدند
گریه کن به حال زار گوسفندها
گریه کن برای شهر توی بندها
گریه کن که داستان کوه و کاه نیست
گریه کن که حال گله رو به راه نیست!
“مزدک نظافت”
برچسبها:اشعار مزدک, اشعار مزدک نظافت, باختین, بخند, جهان لال ها, خط قرمز, رو به راه, سوسور, شعر, شعر اجتماعی, شعر مزدک, شعرهای مزدک نظافت, شهر توی بند, غزل, غزل پست مدرن, غزل مثنوی, قصیده, گرگ ها, گریه, گریه کن, گوسفندها, مزدک, مزدک نظافت, نظافت
یک دیدگاه
سلام مرسی از کارای خوبتون.لطفا یه کارای بلند مثل کارای علی رضا آذر بنویسید