اشعار, غزل
سوتِ داور! شروع شد بازی!
بین #آبی و #قرمزِ جگری!
مردمِ شاد توی ورزشگاه
مردمِ پاشکستهیِ کمری
.
عدهای میخ روی تلویزیون
توی هر خانه تخمه میشکنند
عدهای گرم رادیو هستند
توی یک قهوهخانهیِ قجری
.
یک نفر داد میزند: دِ بدو!
همگی محوِ پاس رو به جلو!
گم شده در جدالِ شهرآورد
اعتصابِ #محمد_نظری!
.
مردمِ شاد دور میدانها!
راست اینها و آنطرف آنها!
سوت نرهای بزدلِ جلقی!
جیغ یک مشت مادهیِ حشری!
.
رقص نور است و بوق ماشینها
ماه بالای شهر میرقصد
لامپ بالای چشم زندانی
میزند دور شمسی و قمری
.
یک نفر توی انفرادی و
یک نفر پنجِ صبح بر سر دار!
خودکشی میشوند زندانها
در سکوتِ مجلهیِ خبری!
.
مزدک نظافت
۰