من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید

هی اشک تمسا(ح) ریختیم و نیشمون وا بود

یه عمر مثلِ گاو و خر خوردیم و حظ کردیم

سلّول هایِ خسته یِ خاکستری رو با

اسپرم هایِ عقده ایِ خود عوض کردیم!

 

مردِ نبردِ روز و شب زیرِ پتو بودیم

سوراخ هایِ سرخ زن روُ نیزه هامون بود

اندام ما یک مشت روده بود و یک آلت

مغزی اگه هم بود تویِ بیضه هامون بود!

 

بی غیرتایِ رونده و وامونده ما بودیم

بی غیرتایِ بی حواسِ توُ سری خورده

با/زنده هایِ چشم گردِ مردمک خونی

با روح هایِ رو سیاهِ واقعن مرده

 

هی آسمون و ریسمون می بافتن از هیچ

دستای پنهونی مردم شد خدایِ ما

مثلِ عروسک های گیجِ خیمه شب بازی

هر کس یه نخ پیچید دورِ دست و پایِ ما

 

با دست ما دنیای ما رو زیر و روُ کردن

با دست ما امّیدُ از دنیای ما بُردن

یه عمر مثلِ گوسفندا زندگی کردیم

گرگا دمار از روزگارِ ما درآوُردن!

 

خوردیم و خوابیدیم توُ سوراخ هر دیوار

ما موش هایِ کون گشادِ خواب آلودیم

باید سرِ دروازه هایِ شهر بنویسن:

بی عرضه هایِ بزدلِ تاریخ ما بودیم!

 

“مزدک نظافت”

۰