من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید
اشعار, غزل, غزل
هیچ‌کس نیست که با خویش گلاویزتر از من
هیچ شعری نسرودند غم‌انگیزتر از من
.
کشته‌ی شورش آزادی‌ام و مرده‌ی باتون
شاعرم! نیست کسی فتنه‌برانگیزتر از من
.
مثل یک جنبش مشروطه‌ی سرخم که ندیده
هیچ کس خاک به خون مانده‌ی تبریزتر از من
.
پنجه بر پوست زدم چنگ به هر خاک کشیدم
نیست سرکرده‌ی این قافله چنگیزتر از من
.
گرچه هر جای جهان زرد شده از غم و اندوه
من زمستانم و هر گونه‌ی پاییز تر از من
.
امپراطور نبردم وسطِ صلح جهانی
چه کنم با غم این سلطه‌ی خونریزتر از من
.
بند نافِ منِ بیچاره شده حلقه‌ی دارم
دیده‌ای کودکی از خاطره آویزتر از من؟
.
مزدک نظافت
۰

اشعار, غزل


سوتِ داور! شروع شد بازی!
بین #آبی و #قرمزِ جگری!
مردمِ شاد توی ورزشگاه
مردمِ پاشکسته‌یِ کمری
.

عده‌ای میخ روی تلویزیون
توی هر خانه تخمه می‌شکنند
عده‌ای گرم رادیو هستند
توی یک قهوه‌خانه‌یِ قجری
.

یک نفر داد می‌زند: دِ بدو!
همگی محوِ پاس رو به جلو!
گم شده در جدالِ شهرآورد
اعتصابِ #محمد_نظری!
.

مردمِ شاد دور میدان‌ها!
راست این‌ها و آن‌طرف آن‌ها!
سوت نرهای بزدلِ جلقی!
جیغ یک مشت ماده‌یِ حشری!
.

رقص نور است و بوق ماشین‌ها
ماه بالای شهر می‌رقصد
لامپ بالای چشم زندانی
می‌زند دور شمسی و قمری
.

یک نفر توی انفرادی و
یک نفر پنجِ صبح بر سر دار!
خودکشی می‌شوند زندان‌ها
در سکوتِ مجله‌یِ خبری!
.

مزدک نظافت
۰

او که فرزانه است
رهبر نیست

رهبر جان ناقص و ناقابلی دارد
و مظلوم نمایی را بلد است

با آیه های یأس همه گریه می کنند

تزریق آیه توی رگِ نونهال ها
تکثیر وحشیانه ی یک نوع آفت است

بی شرف‌ها فکر می کنند چنگال برای فرو کردن در زبان ساخته شده
و قاشق برای در آوردن چشم کارگران از حدقه!
رهبر بودن فرزانگی نمی خواهد می توانی با دست چپت سکه پخش کنی و دست چپیت آدم بکُشد!
نانجیبی میخواهد و تزویر!

کارگرانِ کور!
آیا گرسنه نمی خوابید؟!

تصویر انتزاعیِ یک مشت چرت و پرت
تکبیر خایه‌مالی مشتی کثافت است

الله، اکبر بود
وقتی که بود
رهبر که هیچ
حتا حالا که هست…!

مزدک نظافت
دکلمه ی این کار را در کانال تلگرام دانلود کنید
telegram.me/mazdaknezafat13
۰

چرا هی زیر گوشم زر زر می کنید که ساکت شوم و دم نزنم؟ چرا میخواهید همه مثل شما بزدل باشند؟! شما ناله های مادر ندا را شنیده اید؟ ضجه های مادر سهراب را چطور؟! مادر ستار؟! خانواده ی ترانه ؟! صانع ژاله؟! اصلاً اینها را می شناسید؟ نه! معلوم است که نه! چون شما صبح کله تان را فرو می کنید توی آخور، شب هم از آخور در می آورید و می روید توی طویله تا صبح روز بعد. چون شما فقط یک مشت گوسفند هستید که تن به حاکمیت گرگ ها داده اید! جالب اینجاست که همه تان هم می دانید که چه دارد بر سرتان می آید، اما باز از وحشت اینکه مبادا یک تار موی تان کم شود خفه خون گرفته اید! از زندگی فقط همین را فهمیده اید که باید جان خودتان را در ببرید! صادقانه سوال می پرسم صادقانه هم جوابم را بدهید؛ اگر برادر یا خواهرتان را به فجیع ترین شکل ممکن می کشتند باز هم همینطور سکوت می کردید؟ اگر جواب تان مثبت است باید در عقاید و افکار خود تجدید نظر کنید، اگر هم جواب تان منفی است پس اینقدر از من نخواهید که مثل شما گوسفند باشم و به این بخور و بخواب رضایت بدهم. شما را نمی دانم اما من گمانم بر این است که برادر و خواهرم را از دست داده ام و حال تنها همین ضجه های کر کننده است که خالی ام می کند و تا زنده ام ساکت نشستن را بر خود حرام می دانم. بیچاره اسم “انسان” که شما خران آن را به دوش می کشید! مزدک نظافت #مزدک_نظافت #خطاب_به_گوسفندها #گوسفند #ندا #ستار #سهراب #ترانه #صانع #آزادی #انسان #انسانیت
۱

چیزی که فاسد می شود به سرعت قابل بازگشت به حالت اول نیست. تنها می توان قسمت فاسد را جدا کرد تا فساد به قسمت سالم سرایت نکند. یادتان باشد قسمت فاسد را برای بازیافت نگه دارید.

“مزدک نظافت”

۰

اشعار, ترانه, گالری عکس

سخته تنهایی بخوای سر بکنی
روزگارت گه در گه باشه
صبح تا شب هی سگ دو بزنی
باز هشتت گروِ نه باشه

از تموم آدما دل بکنی
باز توُ دنیات معلق باشن
جای خوبا و بدا عوض بشه
باطلا توُ جبهه یِ حق باشن

سخته که به خاطرِ بی پولی
همه شب مضحکه یِ عالم شی
واسه یِ یه لقمه نون جون بکنی
جلویِ هر کس و ناکس خم شی

روز و شب میون زنده ها باشی
به تموم زندگی پشت کنی
هر جا دیوار دیدی رو به خودت
دستاتو بی اختیار مشت کنی

سخته نونت بره رو سفره ی خان
تو ولی بهش یه دستم نزنی
توی ده برادراتو بکُشن
ولی تو ببینی و دم نزنی

از خودت از همه بیزار بشی
همه یِ رفاقتا رُ ول کنی
دلتو خوش بکنی به سایه ها
با خودت توُ آینه درد دل کنی

بشی اون درخت پیری که خودش
ساقه شو با یه تبر قط میکنه!
بشی مثلِ یه جسد توُ زنده ها
مث یه مرده که حرکت میکنه!
“مزدک نظافت”

۰

اشعار, ترانه, گالری عکس

سخته که هر شب دست خالی خونه برگردی
شرمِ نگات تویِ نگاهِ مادرت باشه
که بچه هات گشنه بخوابن تا صبِ فردا
که شونه هات دریای اشکِ همسرت باشه
با پنبه آروم سر ببُرّن توی آبادی
یه عمر پنبه توی گوشایِ کرت باشه
دست از سر پرواز بر می داری و میری
وقتی قفس اصلا” خودِ بال و پرت باشه
حالا که دوستا دشمنن فرقی نداره! نه!
که دشمنت یا دوستت همسنگرت باشه
قرصای تلخِ زردُ دیگه دور می ریزی
وقتی سیانور دارویِ خواب آورت باشه
مردم! واسه مردن طنابِ دار کافی نیست
باید که سقفی، چیزی هم بالا سرت باشه!

“مزدک نظافت”

۰

اصلا” به ما چه شهر غزل خون گرفته است؟
اصلن به ما چه قافیه “زیر و زبر” شود؟
با اینکه فصل فصل دل آبستنِ غم ست
ما دلخوشیم بذر خوشی بارور شود!

ما احمقیم، خر تر از این گله های خر
گاوِ نریم، نر تر از این گاوهای نر
آماده ایم لخته ی خونیِ روح مان
با فحش های مرد کهن تازه تر شود!

ما مست و گیج خلوت مسموم شب شدیم
معتاد رقص و شیطنتِ شوم شب شدیم
بیهوده است اینکه از این خلسه بپّریم
اصلا” چه فایده شب مستی سحر شود؟!

وقتی لباس آدم و آدم نما یکی ست
وقتی که رسم گرگ و سگ و برّه ها یکی ست
وقتی دروغ عادت چوپان ده شده
بگذار گلّه مأمن بزهای گر شود!
“مزدک نظافت”
۰

اشعار, ترانه, گالری عکس
شاعرک شعر عاشقانه بگو! بی خیالِ من و تو و سختی گور بابای شهر و آدم هاش، گور بابای فقر و بدبختی اخم هاتُ بذار واسه بعدا”، یه ترانه بگو دلم وا شه مرده شورِ تو و رسالت تو، یه چی بنویس مثل جوک باشه دِ چرا چرت و پرت می بافی؟ واقعا” که… چته؟! مگه مستی؟ این همه چیز خوب توُ دنیاست، چرا چشماتُ رو اونا بستی؟! … _ برو بابا دلت خوشه انگار، درد به زندگیم چسبیده گاوها توی شهرمون ریدن، کل این شهر بو پِهِن میده با چه رویی خوشی کنم وقتی، شهرمون تا گلو تویِ چرکه وقتی مثلِ یه توده یِ بدخیم، داره از بغض خونی می ترکه وقتی دنیای ما پر از درده، من چطور شعر عاشقانه بگم؟ وقتی مثلِ پرنده توُ قفسیم،از کدوم آسمون ترانه بگم؟ حال من از همیشه بدتره و… خون رویِ کاغذم چکیده عزیز! چیز خوبی برای گفتن نیست، جون دنیا به لب رسیده عزیز! “مزدک نظافت”
۰

و اینک معجزه برای آنان که باور دارند! دین دار نیستم کافر ولی چرا! لا أعبُدُ صنم لا أعبُدُ خدا باید فرار کرد از صبح تا شفق مِن شرّ ما خدا مِن شَرِّ ما خَلَق حالش خراب بود هر کس که آفرید اللّهَ مِن هوا انسانَ مِن عَلَق یا ایُها الخَران لا شئَ غیر تن لا شئَ غیر تو لا شئَ غیر من لا هو به جز تو و لا هو به جز خودم لا رَیبَ فیهِ کذب هر تکه از ورق! یا ایُّها الخران ایمان دروغ بود الله ، لا اله شیطان دروغ بود چه نهری از عسل چه میوه یا که شیر چه حوریان و چه غلمان دروغ بود سوگند به الف حتا به لام و میم ما خلقُکُم دروغ لُقمان دروغ بود! ای گربه های لال! ای قوم گاو و خر! سوراخ های کور! ای موش های کر! یا ایُّها الخران یا ایُّها الکران یا… ای… امان… امان قرآن …. … ! مزدک نظافت ترکیب الف لام با واژه های فارسی کاملا آگاهانه است.
۰