من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید

استرس هایِ قبلِ خواندنِ شعر
تیک هایِ کشنده یِ عصبی
شاعرانِ عقیمِ بی خایه
انجمن هایِ مضحکِ ادبی
.
شاعرانِ حرام زاده یِ لال
کور و کرهایِ گُنگِ مادرزاد
مُنگولیسمانِ گیجِ حاصله از
ازدواجِ محارمِ نسَبی
.
بعد از آن سرفه هایِ سیگار و
خوردنِ بغضِ توی اشعار و
در جلو پوزخندِ حضّار و
نیشخندِ مزاحمِ عقبی
.
خنده بر واژه های ممنوعه
مسخره بازیِ وطن خواهان
وسطِ شعر پارسیِ ما!
عشوه و رقص جنده یِ عربی
.
گنده گوزیِ جوجه ماشینی
توی اشعار چرت آیینی
مثل بازیِ گربه با دم شیر
حضرتِ فیل و موش یک وجبی!

خرد و خسته به خانه برگشتن
گم شدن در ترانه یِ فرهاد
فکر کردن به سقفی از آهن
زیرِ آوارِ خانه یِ حلبی
.

مزدک نظافت
۰

دور منقل نشسته بودند و از کبابِ برشته می گفتند

از صفاتِ زنِ دهاتی و از وجناتِ “فرشته” می گفتند

(- نه! نه، پیدا نمی شود آقا! دختری توی شهر از او بهتر

سر به راه است و با وقار و نجیب، چشم بد کور و گوش شیطان کر!

هیچ مردی ندیده مویش را تا به حال از کنار روسری اش

دل نداده ست و دل نبرده هنوز از کسی با تمام دلبری اش)

صبح فردا “فرشته” راهی شد، رفت دنبال درس و دانشگاه

رفت داغِ دلِ پدر بشود! رفت اندام داغ خود را… آه!

چیزی از این جهان نمی دانست دخترِ بی پناه شهرستان

با دو تا چشم و گوش بسته ی خود، فرق لیمو و پسته و پستان!

دخترک رفت سمت تهران تا تن دهد به جهان تازه ی لخت

مادرش اشک هاش را می ریخت، حین اشک آش پشت پا می پخت

توی هر کافه دود کرد آرام، ذره ذره جوانیِ خود را

پر شد از حس و حال و خالی کرد “عقده هایِ روانیِ” خود را

شب به شب حجم خانه ای خالی، پر شد از عقده های غارت او

پرده ی خانه ها تکان خورد و پاره شد پرده ی بکارت او

شب در آغوش مردها خوابید، حس خوبی به این تنوع داشت

صبح فردا بلند شد اما باز هم حالتِ تهوع داشت

تلفن زنگ خورد و از گوشی گریه یِ بی قراری اش آمد!

دخترک رفت سمت تهران و خبرِ بارداری اش آمد!

“مزدک نظافت”

۰

یک تکه آدم-آهن اسقاطی ام هنوز

مثلِ همیشه گیج و خیالاتی ام هنوز

با اینکه شهر غرق در آوار چفیه هاست

یک پیرمرد شیک و کراواتی ام هنوز

هرچند فصل دیکتاتوری های مضحک ست

من آدمِ عجیب و دموکراتی ام هنوز

در عصر اعتدال غزل های آبکی

مثلِ قدیم شاعر افراطی ام هنوز

می خواستند طعمه ی عرفان شوم ولی

من با تمام فلسفه ها قاطی ام هنوز

هی میله میله میله کشیدند دور من

زندانی بدون ملاقاتی ام هنوز

خیاط گیر داده بدوزد لبِ مرا

در انتظار نوبت خیاطی ام هنوز…

“مزدک نظافت”

۰