من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید
مثل یه عاشقم که چن ساله
دنبالِ رد پات می گرده
دست من نیس خودت که می‌دونی
عطر موهات عاشقم کرده
جای خالیت رو به روی منه
توی هر کافه‌ای که می شینم
ته این قهوه‌ها که رو میزن
چشمای قهوه‌ای‌تو می بینم
این روزا عابرا شبیه تو ان
از سرم دست بر نمی دارن
نمیدونم چرا زنا همه شون
تازگی شال مشکی میذارن
این روزا حال بیخودی دارم
واقعا افتضاح و آشفتم
هر کیو هر کجا که می‌بینم
یاد روزای با تو می‌افتم
بی تو مثلِ یه آدم پیرم
که از این زندگیِ بد سیره
بی تو مثل جنازه می‌مونم
مثِ یه مُرده‌ام که را میره!
“مزدک نظافت”
۰

اشعار, ترانه, گالری عکس
شاعرک شعر عاشقانه بگو! بی خیالِ من و تو و سختی گور بابای شهر و آدم هاش، گور بابای فقر و بدبختی اخم هاتُ بذار واسه بعدا”، یه ترانه بگو دلم وا شه مرده شورِ تو و رسالت تو، یه چی بنویس مثل جوک باشه دِ چرا چرت و پرت می بافی؟ واقعا” که… چته؟! مگه مستی؟ این همه چیز خوب توُ دنیاست، چرا چشماتُ رو اونا بستی؟! … _ برو بابا دلت خوشه انگار، درد به زندگیم چسبیده گاوها توی شهرمون ریدن، کل این شهر بو پِهِن میده با چه رویی خوشی کنم وقتی، شهرمون تا گلو تویِ چرکه وقتی مثلِ یه توده یِ بدخیم، داره از بغض خونی می ترکه وقتی دنیای ما پر از درده، من چطور شعر عاشقانه بگم؟ وقتی مثلِ پرنده توُ قفسیم،از کدوم آسمون ترانه بگم؟ حال من از همیشه بدتره و… خون رویِ کاغذم چکیده عزیز! چیز خوبی برای گفتن نیست، جون دنیا به لب رسیده عزیز! “مزدک نظافت”
۰