اشعار, غزل, غزل
هیچکس نیست که با خویش گلاویزتر از من
هیچ شعری نسرودند غمانگیزتر از من.
کشتهی شورش آزادیام و مردهی باتون
شاعرم! نیست کسی فتنهبرانگیزتر از من
.
مثل یک جنبش مشروطهی سرخم که ندیده
هیچ کس خاک به خون ماندهی تبریزتر از من
.
پنجه بر پوست زدم چنگ به هر خاک کشیدم
نیست سرکردهی این قافله چنگیزتر از من
.
گرچه هر جای جهان زرد شده از غم و اندوه
من زمستانم و هر گونهی پاییز تر از من
.
امپراطور نبردم وسطِ صلح جهانی
چه کنم با غم این سلطهی خونریزتر از من
.
بند نافِ منِ بیچاره شده حلقهی دارم
دیدهای کودکی از خاطره آویزتر از من؟
.
مزدک نظافت
۰