مخاطب امروز هیچ چیز از ادبیات معاصر نمیداند و تلاش من برای ایجاد تغییر در سلیقهی عام است. عامی که کتاب به دستش نگرفته و به زور میتواند یک بیت شعر را درست بخواند. عامی که تنها منبع مطالعاتیاش! تلگرام و اینستاگرام است و مزخرفاتی را بلغور میکند که رسانهها و دلقکهای حکومتی به خوردش دادهاند. عامی که در بدترین شرایط از بدبختی همنوعش جوک میسازد. سلیقهای که جز یک مشت چرند و پرند عاشقانه، جز یک مشت خزعبل سطحی و خالی از شعور، توان درک و تحلیل هیچ چیز نو را ندارد. چرا که “نو” ویرانکننده است. ویرانکنندهی قراردادها و باورهای قدیمی. مردم از تغییر باورها و ارزشهایشان هراس دارند. اکثر انسانها داشتن عقیده را به تفکر ترجیح میدهند چون مسلماً آسانتر است! من به این جمله که شاعر باید برای مردم بنویسد باوری ندارم. چرا که هنرمند متعهد باید بتواند مردم را نقد کند. تنها در این صورت است که میتواند با مردم باشد. یعنی دقیقاً همزمان “بر مردم” و “با مردم”، نه “برای مردم”! اگر بخواهد برای مردم بنویسد بدون شک هنرش به ابتذال کشیده خواهد شد، هرچند فراگیر بشود. مردم میخواهند مصرف کنند و در این میان هرچه تولیدکنندهی بهتری باشی، مخاطب یا بهتر بگویم مصرفکنندهی بیشتری جذب خواهی کرد. هنرمند متعهد تولید و مصرف را برنمیتابد. او میخواهد “خلق” کند تا تاثیر بگذارد. هنرمند متعهد از توبره و آخور نمیخورد. او نان به نرخ روز خور نیست. او میکوشد که ذهن عموم را بارور کند!
به باور من هنر و فلسفه نه برای ایناند که دنیا را جایی قابل تحمل برای زندگی بکنند بلکه این دو مولفه، پیشزمینه یا به تعبیری دیگر، پدر و مادر “دانش”ی هستند که شاید بتواند در آینده “راه” بشر را در این سردرگمی پیدا کند. شاید هنر و فلسفه نتوانند همپای فرزندشان، علم، بدوند، اما بیشک به او دویدن را یاد دادهاند! و چه خوشحال خواهند شد که رقصیدنش را هم ببینند!
مزدک نظافت
۰