من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید

با بغض تو آسمان دلش می گیرد

هر پهنه ی کهکشان دلش می گیرد

این شهر فقط تشنه ی خندیدن توست

تو گریه کنی جهان دلش می گیرد

“مزدک نظافت”

۰

 وقتی جهان بویِ گهِ باروت می گیرد

خنجر کشیدن هم موجّه می شود آقا!

هر کس که ما بال و پرش دادیم، شکی نیست

یک روز تا دندان مسلّح می شود آقا!

حالا که روشنفکرها دیوانه و مست اند

کم کم تمامِ شهر ابله می شود آقا!

وقتی سر و پایِ جهان را گرگ ها خوردند

دنیای بزها بی سر و ته می شود آقا!

وقتی صدای گریه را نشنیده می گیریم

لبخندهایِ تلخ، قهقه می شود آقا!

مضحک تر از هر صلح و آتش بس چه چیزی هست؟

که جنگ هم دارد مفرّح می شود آقا!

_ نه! شعرهایت قصه یِ متّه به خشخاش اند

از “بد” نگو که وضع بدتر می شود بچه!

دست از سرِ اینگونه شعر و شاعری بردار

که خاطرِ مردم مکدر می شود بچه!

ما خیری از دنیا ندیدیم و نمی بینیم

این داستان ها آخرش شر می شود بچه!

“مزدک نظافت”

۰

گزگزِ باند پاره پوره شده

نورهایِ عجیب و وهم آلود

رقص و مستی میون فاحشه ها

یه اتاق از صدای خنده و دود

 

 

تلخیِ خاطراتو با یه قرص

توی لیوان آب حل کردن

بین آغوش این همه آدم

جای خالیشو هی بغل کردن

 

 

هی فرار و فرار از همه چیز

گم شدن از نگاه مهمونا

باز سرگیجه پشت سرگیجه

عق زدن رو تنِ خیابونا

 

 

چرخش کلِّ شهر دور سرت

چندش از سنگفرش سِفتی که…

خوردنِ شونه های سنگینت

به تنِ مردمِ خِرفتی که…

 

 

گوشِت از چرت و پرت و خنده پُره

فکر و ذکرت شده رهایی و…

می خوری هی تلو تلو رویِ

پله هایِ پلِ هوایی و…

دستاتو مثل بال وا کردی

توُ سرت رقص و جیغ و فریاده

می پَری از پل و نمی دونی

که پریدن، سقوط آزاده…!

 

“مزدک نظافت”

۰

سر بریدن “ترانه”هامونو

کوچه ها رودخونه یِ خون بود

کونمون رو به آسمون جر خورد

سرمون زیر برف پنهون بود!

 

 

به همین افتخار می کردیم

که یه نسل از جنون و فریادیم

که شبیهِ زنای کاباره

جمعه ها توی پارک قر دادیم!

 

 

با صدایِ بلند خندیدیم

روی زخمای باز و لخت جسد

باز طبّال مست دیوونه

توُ عزا ریتم بندری می زد!

 

 

همه یِ شهر گرم هلهله بود

جیغ هامون تا آسمون می رفت

(بی خیالِ “ترانه” و “سهراب”…)

همه چی داشت یادمون می رفت!

 

 

کوچه ها خیس و سرد و غم زده بود

از خوشی ها ترانه می گفتیم

تا گلو توی چرک و خون بودیم

شعرایِ عاشقانه می گفتیم!

 

 

ساعتامون به نیمه شب که رسید

روی هر چهره یه نقاب افتاد

سرمون زیر برف پنهون شد!

آب ها هم از آسیاب افتاد!

 

 

“مزدک نظافت”

۰