من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید
اشعار, غزل, غزل
هیچ‌کس نیست که با خویش گلاویزتر از من
هیچ شعری نسرودند غم‌انگیزتر از من
.
کشته‌ی شورش آزادی‌ام و مرده‌ی باتون
شاعرم! نیست کسی فتنه‌برانگیزتر از من
.
مثل یک جنبش مشروطه‌ی سرخم که ندیده
هیچ کس خاک به خون مانده‌ی تبریزتر از من
.
پنجه بر پوست زدم چنگ به هر خاک کشیدم
نیست سرکرده‌ی این قافله چنگیزتر از من
.
گرچه هر جای جهان زرد شده از غم و اندوه
من زمستانم و هر گونه‌ی پاییز تر از من
.
امپراطور نبردم وسطِ صلح جهانی
چه کنم با غم این سلطه‌ی خونریزتر از من
.
بند نافِ منِ بیچاره شده حلقه‌ی دارم
دیده‌ای کودکی از خاطره آویزتر از من؟
.
مزدک نظافت
۰

من درد چشم های یک افغانی
من بغض حلق سوریه را دارم
از آبشار چشم خودم هر شب
بر خشکیِ ارومیه می بارم

من هم قطار قافله ی پشتو
من هم زبان زاغه ی اردوهام
هم دست پینه بسته ی پاکستان
هم پای چاک خورده ی هندوهام

لحنم دقیق لهجه ی گیلک ها
چشمم شبیه چشم عراقی هاست
خونم درست رنگ همان خونیست
که در رگِ گرسنه ی افریقاست

من آفتاب داغ سیاهانم
شر شر عرق که می رود از جانم
بر سنگ فرش ترکیه خوابیدم
من آسمان ابریِ یونانم

مرغ مهاجرم که در آب افتاد
قربانیِ سقط شده در کوهم
زنجیره ی زمینی صد دردم
من مجمع الجزایر اندوهم

مزدک نظافت
Telegram.me/mazdaknezafat13
۰