من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید

توی یک خانه ی غمگین وسطِ شهری سرد

چار دیوار که از شهر جدایت می کرد

فیش پرداختی گاز درونِ جیبت

قبض اخطاریه ی برق میانِ مشتت

مادری خسته تر از خانه ی خود داری و

پدری پیر که در روز تولد کشتت!

همسرت با مردی رفته و مانده ست هنوز

حلقه یِ نامزدیِ تو در انگشتت

له شدی مثل کسی که رفته زیر پرس

خنجر آدم ها کوه شده بر پشتت!

می روی شیر بخاری ها را باز کنی

خانه ات را مثلِ مخزنی از گاز کنی

خسته ای، با گذرِ ثانیه ها درگیری

داری از فاجعه یِ بدبختی می میری

مثل یک زنده که با مرگ در آمیخته است

توی لیوان خودش الکل و سم ریخته است

دنده ات خُرد شده، زیر فشارِ هستی

می شود گریه کنی باز میانِ مستی

جسدت پهن شده بر کف خونی اتاق

دست و پایت می لرزد وسطِ استفراغ

عقربه کُند شد آرام بغلتی در خون

بوی گاز از همه یِ پنجره ها زد بیرون

پدرِ تو جلویِ تلویزیون خوابیده

مادر از ترس تو به ویلچرش چسبیده

زل زدی بر در و دیوار جهانِ چرکیت

چاره ی کار همین است: که با یک کبریت…

 

“مزدک نظافت”

۰