من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید
اشعار, غزل مثنوی, گالری عکس

به روزهای سیاهی که هست اندیشید
به چند دوست تنها و مست اندیشید
و فکر کرد به شوریِ دست بی نمکش
به آن نمکدان ها که شکست اندیشید
به روزهای پر از گریه و مسکّن و دود
به چیزهای زیادی که توی فکرش بود
به دردهای شدیدش، به توموری مزمن
به مشت مشت دیازپام و بسته یِ ژلوفن
به روزهای قرنطینه اش درون اتاق
به یک اتاق چروکیده مثل خانه ی جن
به تکه تکه شدن لای شعر خطخطی اش
به ثانیه، به دقیقه، به بمب ساعتی اش
به هر کسی که برایش مهم نبود انگار
به مادر و پدر و خواهران لعنتی اش
به هر چه خنجر از پشت و رو به رو خوردن
به لحظه هایی با دوست های پاپتی اش
به گم شدن در دنیایی از مدرنیته
به انتخاب همین فکرهای سنتی اش
به بغض و گریه ی همسر از آن ورِ تلفن
به زل زدن به سیاهی سطح تلویزیون
به روزهای بدونِ ناهار سرکردن
به شام سوخته یِ هر شبش، به ماهی تن
به خنده های کسانی که شعر می فهمند
به گریه های خودش پشت چند میکروفن
به یک جهانِ بدونِ بهشت، بی دوزخ
به شهر خوبِ درونِ تصورات «لنون»
به آرزوی جهانی بدون جنگ و سلاح
به آرزوی سفیدی روزهای سیاه

به اینکه از اول یک طناب با خود داشت
به چارپایه ی سردی که زیر پاش گذاشت
به (مرگ را جلویِ چشم های خود دیدن)
برای بار هزارم دوباره ترسیدن
دوباره مثل همیشه به تخت برگشتن
دوباره مثل همیشه به قبر غلتیدن!

“مزدک نظافت”

۰

توی یک خانه ی غمگین وسطِ شهری سرد

چار دیوار که از شهر جدایت می کرد

فیش پرداختی گاز درونِ جیبت

قبض اخطاریه ی برق میانِ مشتت

مادری خسته تر از خانه ی خود داری و

پدری پیر که در روز تولد کشتت!

همسرت با مردی رفته و مانده ست هنوز

حلقه یِ نامزدیِ تو در انگشتت

له شدی مثل کسی که رفته زیر پرس

خنجر آدم ها کوه شده بر پشتت!

می روی شیر بخاری ها را باز کنی

خانه ات را مثلِ مخزنی از گاز کنی

خسته ای، با گذرِ ثانیه ها درگیری

داری از فاجعه یِ بدبختی می میری

مثل یک زنده که با مرگ در آمیخته است

توی لیوان خودش الکل و سم ریخته است

دنده ات خُرد شده، زیر فشارِ هستی

می شود گریه کنی باز میانِ مستی

جسدت پهن شده بر کف خونی اتاق

دست و پایت می لرزد وسطِ استفراغ

عقربه کُند شد آرام بغلتی در خون

بوی گاز از همه یِ پنجره ها زد بیرون

پدرِ تو جلویِ تلویزیون خوابیده

مادر از ترس تو به ویلچرش چسبیده

زل زدی بر در و دیوار جهانِ چرکیت

چاره ی کار همین است: که با یک کبریت…

 

“مزدک نظافت”

۰