من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید
لعنت به هر چه بود و نبودِ جهان تان لعنت به سقف پست و کجِ آسمان تان از اوج ها نگو که من از قعرها پُرم از بس سقوط کرده ام از نردبان تان خیس و مچاله روی پتو اشک ریختم مثلِ پلنگ مرده ی مازندران تان! مثلِ کسی که می پرد از توی خواب ها مثلِ کسی که اشک شده زیر آب ها مثلِ کسی که در دل تارعنکبوت هاست مثل کسی که جنس صداش از سکوت هاست … مثلِ تمام اهل محل کور و کر شدیم کنجِ قفس نشسته و بی بال و پر شدیم نه گرگ حمله کرد و نه چوپان دروغ گفت مایِ الاغ دمخور بزهای گر شدیم این خانه تازه در غم مادر نشسته بود از مرگ ناگهان پدر باخبر شدیم! تا آمدند، وارث دنیای ما شدند ما توی خانه یِ خودمان در به در شدیم … گفتند هر چه مرده و زنده میان ماست باید به شهر یخ زده ایمان بیاورد گفتند هر کسی که در این شهر رعیت است باید برای سفره ی خان نان بیاورد مسخِ دهی شدیم که صبحش غروب بود! روزِ بدون حادثه اش روز خوب بود! شهری که کور بود و یا چشم بند داشت! شهری که توی گوش خودش پنبه می گذاشت! شهری که… بگذریم که چیزی نمانده است یعنی که هیچ راه گریزی نمانده است آغوش سرد هر کس و ناکس پناه ماست وقتی که توی شهر عزیزی نمانده است مجبور می شوی در گریه خوشی کنی! با خنده ای به روی لبت خودکشی کنی! “مزدک نظافت”
۲

اشعار, ترانه
درخت شرارت

میگن شهر آروم و بی‌دغدغه‌ست
دیگه یک نفر «جون فدا»ی تو نیست
میگن که «حسن» سر به راه‌تر شده
کسی هم به فکرِ «ندا»ی تو نیست

همه توی «آغوش» هم می‌چِپن
خیابونا از رقص و شادی پُره
کسی مثل «شعبان» بیچاره هم
شبا توی ساحل عرق میخوره!

میگن که اوینم همش خالیه
کسی با غم و بغض همخوابه نیست
دیگه فکر و ذکر و غمِ قاضیا
فرو کردنِ شیشه «نوشابه» نیست
… …
«دارم چرت میگم» تو باور نکن
دارم «فحش» میدم به دنیای «بد»
به این «مستراح»ی که ساختن برات
به تابوت خاکیِ صدها جسد

توُ میدون دارن دار علم میکنن
هنوز زندوناشون شلوغه رفیق!
اینا گرگن و توبه شون مرگه، مرگ
ولش کن، «همه چی دروغه» رفیق!

«قسم» میخورم که هنوز و هنوز
شبایِ سیاهِ جنون یادمه
«ترانه» هنوزم به خوابم میاد
برادر! هنوز «سال خون» یادمه

میدونم هنوزم دلت خونیه
میدونم مثِ قبل حالت بده
قوی باش و زخمت رو «انکار» کن
به این «زندگیِ سگی» پا نده

که بازم بخون و بجنگ و بدر
که وحشی تر از یه «سگِ هار» باش
سرِ عهد با ما بمون «همقفس!»
تا «وقتی خدا خوابه» بیدار باش

بگو خونه‌مون مثل ویرونه‌هاست
بگو که کفِ کوچه‌ها خونیه
بخون شهرو از خلسه بیرون بیار
هنوز نصف این شهر «هذیون»یه

که ما ریشه‌مون توی خاکه رفیق!
درختِ شرارت هنوز روی پاست
ما سبزیم، حتا اگه خشک شیم
که «ایستاده مردن» هنوز رمز ماست!

مزدک نظافت

ترانه‌ی “درخت شرارت” را سال‌ها پیش برای برادر عزیزم “شاهین نجفی” نوشتم
۰