من را در شبکه های اجتماعی همراهی کنید
از روح های مرده ی این شهر خسته ام
یک تپّه جسم زنده بریزید روی من
من عقده ای ترین کمرِ این قبیله ام
هی کوه کوه جنده بریزید روی من

من را میان فاحشه خانه رها کنید
تا تکه تکه تکه لبانم ترک شود
هی کوه کوه جنده بریزید تا دلم
اندازه یِ تمام گذشته خنک شود

من مثل مردهای دروغین نبوده ام
با چشم های صادق و بی شیله پیله ام
من حس خوب زن را پنهان نمی کنم
من کاشفِ تمام زنان قبیله ام

من از تولدم به زنان فکر کرده ام
من شعر عاشقانه ی دیرینه یِ زنم
من را میان فاحشه خانه رها کنید
من عاشقِ دهان و لب و سینه ی زنم

آه ای زنِ خیالی زیبا که دست هام
دارد به جسم داغ تو پیچیده می شود
این قلب لعنتی هوس بوسه می کند
هر جا لبان غنچه ی تو دیده می شود

اصلا چه فرق میکند از عشق یا که سکس؟!
اصلا که گفته باید از این مرز رد نشد؟!
اصلا چه هست شرح “فراسوی خیر و شر”؟!
اصلا کدام خوب در این شعر بد نشد؟!

من نه به خیر و شر، و نه شیطان و نه خدا
به هیچ چیز غیر زمین دل نبسته ام
یک تپه جسم زنده بریزید روی من
از روح های مرده ی این شهر خسته ام

مزدک نظافت

این کتاب ها را حتما بخوانید! #مائده_های_زمینی #فراسوی_خیر_و_شر
این فیلم را حتما ببینید! #بوی_خوش_زن
۰

زنده ایم و در نگاه خود شرر داریم ما
پمپ بنزینیم و آتش توی سر داریم ما
کله یِ ما بوی تندِ قرمه سبزی می دهد
که برای هستیِ خود هم خطر داریم ما
پنبه تویِ گوش هایِ شهرمان کردند، حیف
صد دهان فریادهایِ بی اثر داریم ما
هیچ خیری که ندیدیم از جهان خیرها
که زبانی تلخ و ذهنی شور و شر داریم ما
روز دندان بر جگر بستیم و غصه می خوریم
شب به جایِ آب و نان خونِ جگر داریم ما
رانده اند از گله ما را شاعران گوسفند
طردمان کردند انگاری که گر داریم ما!
مشت بر دیوار می کوبیم اما دلخوشیم
آخرِ این قصه راهی سوی در داریم ما

مزدک نظافت
پ.ن :
لاله زاری می شود عالم اگر بیرون دهیم
داغ هایی کز تو پنهان در جگر داریم ما

صائب تبریزی
۰

اشعار, چارپاره, گالری عکس
نه، من سیاسی نیستم آقا!
بد بودم و بدتر نخواهم شد
آبا و اجدادم خبر دارند
من گوسفندم، خر نخواهم شد!

من گوسفندم، می چرم در باغ
در پهنه هایِ سبز هر مرتع
چوپان خدایِ محض دنیام است
من گوسفندم! (بع ب بع بع بع)

من گوسفندِ قانعی هستم
این زندگیِ بی هدف کافیست
چیزی نمی خواهم از این دنیا
یک آخور و آب و علف کافیست

چوپان اگر بالا سرم باشد
هر روز پشم و شیر خواهم داد
کاری ندارم با غمِ گله
من تن به هر تقدیر خواهم داد

نه! من سیاسی نیستم آقا!
به زحمتش راضی نخواهم شد
من گوسفندِ قانعی هستم
من واردِ بازی نخواهم شد

هر شب به آخور باز خواهم گشت
با بره هایِ بی رگِ گله
چوپان خدایِ محض دنیام است
پیغمبرِ من هم سگِ گله!

مزدک نظافت
۰