روزنوشت

خطاب به گوسفندها

چرا هی زیر گوشم زر زر می کنید که ساکت شوم و دم نزنم؟ چرا میخواهید همه مثل شما بزدل باشند؟! شما ناله های مادر ندا را شنیده اید؟ ضجه های مادر سهراب را چطور؟! مادر ستار؟! خانواده ی ترانه ؟! صانع ژاله؟! اصلاً اینها را می شناسید؟ نه! معلوم است که نه! چون شما صبح کله تان را فرو می کنید توی آخور، شب هم از آخور در می آورید و می روید توی طویله تا صبح روز بعد. چون شما فقط یک مشت گوسفند هستید که تن به حاکمیت گرگ ها داده اید! جالب اینجاست که همه تان هم می دانید که چه دارد بر سرتان می آید، اما باز از وحشت اینکه مبادا یک تار موی تان کم شود خفه خون گرفته اید! از زندگی فقط همین را فهمیده اید که باید جان خودتان را در ببرید! صادقانه سوال می پرسم صادقانه هم جوابم را بدهید؛ اگر برادر یا خواهرتان را به فجیع ترین شکل ممکن می کشتند باز هم همینطور سکوت می کردید؟ اگر جواب تان مثبت است باید در عقاید و افکار خود تجدید نظر کنید، اگر هم جواب تان منفی است پس اینقدر از من نخواهید که مثل شما گوسفند باشم و به این بخور و بخواب رضایت بدهم. شما را نمی دانم اما من گمانم بر این است که برادر و خواهرم را از دست داده ام و حال تنها همین ضجه های کر کننده است که خالی ام می کند و تا زنده ام ساکت نشستن را بر خود حرام می دانم. بیچاره اسم “انسان” که شما خران آن را به دوش می کشید! مزدک نظافت #مزدک_نظافت #خطاب_به_گوسفندها #گوسفند #ندا #ستار #سهراب #ترانه #صانع #آزادی #انسان #انسانیت