اشعار, غزل

اسقاطی

یک تکه آدم-آهن اسقاطی ام هنوز

مثلِ همیشه گیج و خیالاتی ام هنوز

با اینکه شهر غرق در آوار چفیه هاست

یک پیرمرد شیک و کراواتی ام هنوز

هرچند فصل دیکتاتوری های مضحک ست

من آدمِ عجیب و دموکراتی ام هنوز

در عصر اعتدال غزل های آبکی

مثلِ قدیم شاعر افراطی ام هنوز

می خواستند طعمه ی عرفان شوم ولی

من با تمام فلسفه ها قاطی ام هنوز

هی میله میله میله کشیدند دور من

زندانی بدون ملاقاتی ام هنوز

خیاط گیر داده بدوزد لبِ مرا

در انتظار نوبت خیاطی ام هنوز…

“مزدک نظافت”