غزل
شعر ” بگائیل ” از مزدک نظافت
گردنم مثل چوبِ دار من است
خودِ من علتِ فرار من است
سخنِ نقض کار و بار من است
کشته و مردهی اباطیلم
.
زینبِ قصهام که فاحشه شد
هیتلری با کلاه چرچیلم
.
معجزاتم: شکاف در کوه و
لرزشِ توی قبرِ هر روح و
شرحِ درزِ حرام و مکروه و
.
نصفِ شب قفل را به در زدن است
بین شق القمر کمر زدن است
بله! معروف به بگائیلم
.
نوحِ نجّارِ رفته در خوابم
که زمان ریده توی اعصابم
روی کشتیم کشک میسابم
.
با توجه به عرضه در بازار
بعدِ کاندومفروشیِ سیّار
فکر تولیدِ دستهیِ بیلم
.
میخ کردند هر دو پایم را
مارها خوردهاند عصایم را
.
تاج خار است بر سرم آری
آب از سر گذشته انگاری
.
مثل عیسای بر صلیبم من
شکل موسای غرق در نیلم
.
هرچه آمد دُرسته میلیسم
قانعاند از فنون تدریسم
.
دکترا و مهندسی دارم
چند تا ساکِ! مجلسی دارم
.
هی به پابوس میروم هر وقت
یاد هندوستان کُند فیلَم
.
تیغ بُردم به روی شریانهام
شعر گفتم به لطف هذیانهام
.
خندههایم به گریه پیوسته
چشمهایم دو حجرهی بسته
.
قرنها میشود که رد دادم
سالها میشود که تعطیلم
.
مزدک نظافت

یک دیدگاه