ساختیم
آگوست 14, 2014
جیب مان مثلِ اوزون سوراخ بود
دود و دم خوردیم و قلّک ساختیم
راه سمتِ گور بود و چشم کور
بیخودی یک مشت عینک ساختیم
بیخود از خوش باورانِ خوش یقین
یک شبه اسطوره یِ شک ساختیم
مزرعه را کرم ها خوردند و ما
اشتباهی هی مترسک ساختیم
از کتابِ “یاوه های هر خری”
بی دلیل آیین و مسلک ساختیم
قلب هامان عقده یِ پرواز داشت
پشت هم هی بادبادک ساختیم
دشمن از داخل به سنگر حمله کرد
(مای احمق) باز برجک ساختیم
تا جهان انباری از باروت شد
بی درنگ از هیچ فندک ساختیم!
…
ساختیم و ساختیم و ساختیم
تا مبادا شهرمان ویران شود!!!
“مزدک نظافت”
برچسبها:اسطوره ی شک, اشعار مزدک نظافت, ترانه های مزدک نظافت, ساختن, ساختیم, شعر, مترسک ساختیم, مزدک, مزدک نظافت, نظافت
یک دیدگاه