بچه!
نوامبر 25, 2014
وقتی جهان بویِ گهِ باروت می گیرد
خنجر کشیدن هم موجّه می شود آقا!
هر کس که ما بال و پرش دادیم، شکی نیست
یک روز تا دندان مسلّح می شود آقا!
حالا که روشنفکرها دیوانه و مست اند
کم کم تمامِ شهر ابله می شود آقا!
وقتی سر و پایِ جهان را گرگ ها خوردند
دنیای بزها بی سر و ته می شود آقا!
وقتی صدای گریه را نشنیده می گیریم
لبخندهایِ تلخ، قهقه می شود آقا!
مضحک تر از هر صلح و آتش بس چه چیزی هست؟
که جنگ هم دارد مفرّح می شود آقا!
…
_ نه! شعرهایت قصه یِ متّه به خشخاش اند
از “بد” نگو که وضع بدتر می شود بچه!
دست از سرِ اینگونه شعر و شاعری بردار
که خاطرِ مردم مکدر می شود بچه!
ما خیری از دنیا ندیدیم و نمی بینیم
این داستان ها آخرش شر می شود بچه!
“مزدک نظافت”
برچسبها:بچه, ترانه, ترانه های مزدک نظافت, دوبیتی, رباعی, شعر, شعرهای مزدک, شعرهای مزدک نظافت, غزل, قطعه, مزدک, مزدک نظافت, نظافت
یک دیدگاه